ألا بذکرالله تطمئن القلوب...
شب یلدا قدم آرام بردار
کمی هم احترام ما نگه دار
تو میبینی ربابم غصه دار است
بنی هاشم هنوزم داغدار است
صدای العطش در گوش مانده
بدنها بی کفن هر گوشه مانده
شب یلدا تو هم چله نشین باش
سیه پوش غم سالار دین باش
از لابهلای سیره اخلاقی آخوند خراسانی، میتوان رد پای تربیت اخلاقی استاد عرفان، سید علی شوشتری را به خوبی مشاهده کرد.
آخوند خراسانی با اینکه چهار استاد بزرگ در علوم منقول داشته است، ولی میفرمود: «سید علی شوشتری بود که مرا به این پایه از علم رسانید. ماجرا از این قضیه بوده است که روزی پس از پایان درس، سید مرا احضار کردند و فرمودند: جناب آخوند، شما بعد از درس آن را مینویسید؟ عرض کردم: بله، بنده بعد از پایان درس شما تا تقریر درس شما را ننویسم، به هیچ کار علمی، اعم از مباحثه و مطالعه و تألیف نمیپردازم. سید فرمود: جناب آخوند اگر سیره علمی شما این باشد، هیچ گاه به جایی نخواهید رسید. گفتم: پس چه کنم؟ فرمودند: شما مطلبی را که روز بعد قرار است بنده درس دهم، قبلاً از روی منابع نوشته و با ادله، استنباط خود را بنویسید. روز بعد که در درس حاضر میشوید یا دو تایی موافق هم هستیم یا برخلاف هم، اگر استنباط هر دو مخالف هم بود، شما ادله خود را میگویید یا شما مرا قانع میکنید یا من شما را. آخوند میفرماید: این توصیه سید بود که مرا به این درجه از علم و دانش رساند.» [1]
حکایات زیر، بدون نیاز به توضیحی، شخصیت اخلاقی آخوند را به روشنی ترسیم میکند. کافی است با تصور دقیق جزئیات حکایات، خود یا اطرافیانمان را جای آخوند بگذاریم و تفاوت رفتارهایمان را دریابیم. محتمل است که این میزان تفاوت، در آموزههای تربیتی مکتب سید علی شوشتری ریشه دارد.
«در نیمه شبی که همه به خواب فرو رفته بودند، طلبهای درِ منزل آخوند را چندین بار میزند. همسر این طلبه میخواست، وضع حمل کند و چون این طلبه در نجف تهیدست و تنها بوده و منزل قابله را نمیدانسته، به منزل آخوند آمده بود تا کمک بگیرد.
دیری نپایید که کسی دم در آمد و بدون اینکه نام کسی را بپرسد كه پشت در است، در را باز کرد. وقتی در باز شد، طلبه جوان، آقای آخوند را دید که شالی سفید بر سر بسته و قلمی بالای گوش راست خود گذارده است. او از فرط تعجب و شرمندگی، سلام کردن را فراموش کرد.
آخوند به او سلام کرد و پرسید که چه کمکی میخواهد؟
طلبه جوان پس از اظهار شرمندگی به خاطر ایجاد مزاحمت، جریان را شرح داد و خواهش کرد که مستخدمِ منزلِ آخوند، او را به خانه قابله راهنمایی نماید…
سرت را بالا بگیر…
به چه می اندیشی؟
از چه دلگیری؟ …
شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟
خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید
آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.
حالا خودمانیم حاجی،
بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟
رفتی که آزادی داشته باشیم؟
رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر
و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟
رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند
و جشن های آنچنانی؟
رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند
دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟
حاجی جان ؛
جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !
جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره
و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!
شهيد آيتالله دکتر محمد مفتح در سال 1307، در خانوادهاي روحاني در همدان متولد شد. پس از فراگيري مقدمات، راهي قم شد و در محضر بزرگاني چون امام خميني، علامه طباطبايي و .. استفاده نموده و خود مدرسي بزرگ در حوزه گرديد. ايشان در حاليکه استادي بزرگ در قم بودند، پا به عرصه دانشگاه گذاشته و تا درجه دکترا ادامه تحصيل دادند. شهيد مفتح که توطئه استعمار در جدا نگاه داشتن دو قشر دانشگاهي و روحاني، از هم را با تمام وجود احساس کرده بود، ايجاد وحدت ميان اين دو قشر مهم جامعه را وجهه همت خود قرار داد و در کنار آموزش و تدريس و تربيت نيروهاي جوان به مبارزه با رژيم پهلوي پرداخت. در سالهاي 1340 تا 42، سخنرانيهاي او در شهرهاي مختلف در روشن ساختن مواضع نهضت اسلامي و افشاي چهره رژيم پهلوي بسيار مؤثر بود که با آگاهي ساواک اين جلسات تعطيل و ايشان دستگير و مورد آزار و اذيت ساواک قرار گرفت. محبوبيت و مقبوليت شهيد مفتح در ميان طلاب و دانشآموزان موجب شد که او را از آموزش و پرورش اخراج و در سال 1347، به نواحي بدآب و هواي جنوبي ايران تبعيد کنند و بعد از سپري شدن مدت تبعيد نيز از ورود ايشان به قم جلوگيري به عمل آمد و ايشان با اقامت در تهران به تدريس از دانشکده الهيات مشغول شد. ايشان به دعوت انجمن اسلامي دانشجويان امامت جماعت مسجد دانشگاه را عهدهدار شد. سخنرانيهاي ايشان در مسجد دانشگاه در ترغيب نسل روشنفکر و تحصيل کرده به اسلام اثر بسزايي داشت. شهيد مفتح همچنين در حسينيه ارشاد نيز به فعاليتهاي تبليغي و علمي ميپرداخت و پس از تعطيلي اين حسينيه بوسيله ساواک، ايشان با قبول امامت مسجد جاويد در سال 1352، هسته ديگري از دانشجويان و روشنفکران را به دور خود جمع نمود. در آذر 1353 مسجد جاويد مورد هجوم ساواک قرار گرفت و شهيد مفتح نيز دستگير و زنداني شد. ياد و خاطره نماز عيد فطر سال 1357 که در قيطريه تهران و با استقبال بينظير مردم تهران به امامت شهيد مفتح انجام شد در تاريخ انقلاب هميشه ميدرخشد. در خطبههاي اين نماز، شهيد مفتح براي اولين بار نام امام خميني را آشکارا بر زبان جاري و رهبري امام را مورد تأکيد قرار داد و روز پنجشنبه 16 شهريور را به عنوان تجليل از شهداي نهضت تعطيل اعلام کرد که زمينهساز راهپيمايي 17 شهريور و وقايع جمعه سياه گرديد. شهيد مفتح با تشکيل شوراي انقلاب از سوي امام به عضويت اين شورا درآمد. سرانجام اين شهيد بزرگوار در روز 27 آذر 1358، هنگام ورود به دانشکده الهيات، توسط گروهک فرقان هدف گلوله قرار گرفت و به فيض عظيم شهادت نائل آمد. اين روز به مناسبت فعاليت و مجاهدت اين شهيد بزرگوار در راه تحقق وحدت ميان حوزه و دانشگاه، روز وحدت روحاني و دانشجو ناميده شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
چو دسترسم نیست که بوسم آن پا را به هر کجا که نهی پا بوسم آنجا را
در این ایام که بسیاری از مومنین و مومنات به نیت سیر الی الله و سلوک به حقیقت و تماشای مراتب توحید و معرفت و عشق پا به زیارت اربعین سید الشهدا علیه السلام می گذارند و عتبات عالیات را مشرف می شوند مناسب دیدم که توصیه ای را از بزرگان وادی علم و معرفت تقدیمشان کنم تا توشه راهشان باشد
مرحوم سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه علاوه بر زیارت مشاهد مشرفه در نجف و کربلا چند جای دیگر را بسیار تاکید داشتند و از نورانیت آن اماکن با عبارات پر معنایی یاد می کردند
می فرمودند: مرحوم قاضى به يكی از شاگردانشان به نام مرحوم آيت الله حاج سيّد هادى تبريزى كه از علماى كاظمين بوده، دستورالعملى داده و فرموده بودند كه: دو چيز را خيلى مغتنم بدان:
يكى محراب نافله أميرالمؤمنين عليهالسّلام را در مسجد كوفه که در واقع همان محراب ضربت خوردن حضرت است.
لازم به تذکر است که در مسجد بزرگ کوفه دو محراب منسوب به امیر المومنین علی علیه السلام وجود دارد که یکی بسیار معروف و تزیین شده و اکثرا آن را به اشتباه محراب ضربت می دانند و به زیارت آن می روند که در واقع محراب نمازهای یومیه و واجب و جماعت حضرت بوده و یکی هم محرابی با سنگ های مرر سفید است محرابى كه تقريباً حدود بيست متر با آن محراب اصلی فاصله دارد و در سمت چپ آن قرار گرفته و الآن هم مشخّص است که این محراب مخصوص نوافل حضرت بوده و در اصل همان محرابی است که حضرت در آن ضربت خورده اند.
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم با شیر اندرون شد و با جان بدر رود
مرحوم حجه الاسلام دكتر هادی امینی فرزند علاّمه امینی اعلی الله مقامه الشریف می گوید: مادربزرگم (مادر علاّمه امینی ) یك روز آمده بودند منزل ما در نجف . من مطالبی درباره زندگی علاّمه از ایشان پرسیدم . مادربزرگم به یكی از نكات عجیبی كه اشاره كردند این بود كه می گفت : من بعد از اینكه ایشان متولّد شد تا دو سال تمام هیچ وقت بدون وضو به ایشان شیر نمی دادم و هر وقت موقع شیر دادن ایشان می شد مثل اینكه به من القاء می شد و من می رفتم وضو می گرفتم و بعد به ایشان شیر می دادم و من به یاد ندارم بدون وضو به ایشان شیر داده باشم و بركات زیادی در این وضو گرفتن و شیر دادن نصیبم شد. (داستانهايي از علما)
کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است
گریه … فراق … گریه … فراق … این چه رسمی است؟!
دیگر بس است این همه گریان شدن بس است
تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟!
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است
خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است
سرگرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است…
عمار، هم زندگی و حیاتش در خدمت اسلام بود و هم مرگ و شهادتش نقطهای روشنگر برای معرفی خط صحیح اسلام. او از معدود صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علی علیه السلام است كه از آغاز دعوت اسلام تا پایان عمر پر برکت خود حتی در حساس ترین و شبهه ناک ترین اوضاع، ایمان خود را محکم و استوار نگه داشت.
عمار در یک نگاه
2) او از نخستین افرادى بود كه به مدینه مهاجرت كرد و از كسانى بود كه به سوى دو قبله نماز خواند.
3) هنگام ورود پیامبر به «قبا»، عمار در نزد آن حضرت بود و پیشنهاد ساختمانی برای نماز را داد. این پیشنهاد مورد تصویب ایشان قرار گرفت. این مسجد، نخستین مسجدی بود که در اسلام ساخته شد و سنگهایش را عمار جمع کرد و آن را بنا کرد.
4) در جنگهاى بدر، احد، خندق و همه جنگهاى دیگر شركت داشت و در جنگ بدر، رشادت فوق العاده اى از خود نشان داد و عده زیادی از بزرگان مشركان را كشت و اسیر گرفت .
5) پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله و شكل گرفتن فتنه سقیفه بنى ساعده طرفدار امیرالمومنین علیه السلام بود و حاضران را به بیعت با آن حضرت فراخواند و یكى از چهار نفرى بود كه سر خود را تراشیده فرمان حضرت على علیه السلام را لبیك گفت و یكى از دوازده نفرى بود كه با جلوس ابوبكر به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا مخالفت ك
6) هنگامى كه اراذل و اوباش به خانه امیرالمومنین على علیه السلام حمله كردند عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و بریده اسلمى به كمك امام علیه السلام شتافتند.
حضرت این شعر را بر کفن او نوشت :
و فدت علی الکریم بغیر زاد
من الحسنات و القلب السلیم
و حمل الزاد اقبح کل شیء
اذا کان الوفود علی الکریم
بدون ره توشه ای از نیکیها و قلب سلیم به درگاه خدای کریم وارد شدم
و اگر قرار باشد که آدمی به محضر شخص بزرگواری وارد شود بر داشتن توشۀ راه زشتترین چیزهاست.
منبع :محدثی جواد،سلمان فارسی، قم ، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1375، ص 53- 60.
به مناسبت هشتم ماه صفر، وفات جناب سلمان فارسی
چون علی در عالــــم مـــردانـــگی | خرد شو تا شـــاه مـــردانت کنند |
همچو سلمان در مسلمانی بکوش | ای مسلمان تا که سلمانت کنند |
حسینی جوهری |
سلمان در شگفت است
«از شش چیز در شگفتم: سه چیز آن مرا میخنداند و سه چیز دیگر به گریهام میاندازد. آن سه چیز که مرا به گریه میاندازد: جدایی از دوستان محمد(ص)، هراس و وحشت قیامت و ایستادن در پیشگاه خدای عزّوجلّ است.
و اما آن سه چیزی که مرا به خنده وا میدارد: یکی کسی است که در پی دنیاست، حال آنکه مرگ در پی اوست؛ دیگری کسی که در غفلت به سر میبرد، حالآنکه از او غافل نیستند؛ یعنی، خداوند ناظر اعمال اوست و سومی کسی که دهانش به خنده باز میشود، در صورتی که نمیداند آیا خداوند از او خشنود است یا ناخشنود».[1]
سه چیز مرا به گریه می اندازد: جدایی از دوستان پیامبر خدا (ص)،
هراس و وحشت قیامت و ایستادن در پیشگاه خدای بزرگ.
درس فروتنی
رفتار سلمان، چنان متواضعانه و زندگیاش چنان ساده بود که غریبهها، هرگز درنمییافتند که او حاکم شهر است. روزی سلمان، در راه میرفت. مردی را دید که از شام میاید و بار خرما و انجیر به دوش دارد. مرد شامی که از به دوش کشیدن بار سنگین، خسته شده بود، با دیدن سلمان که ظاهری ساده و فقیرانه داشت، به خیال اینکه او باربر است، صدایش کرد تا در رساندن بار به مقصد، به او کمک کند و اجرتی بگیرد.
سلمان بار را به دوش گرفت و همراه مرد شامی به راه افتاد. مردم در برخورد با سلمان سلام میکردند و از او به عنوان امیر یاد میکردند و عدهای به سرعت به طرف سلمان آمدند تا بار را از او بگیرند. مرد غریب شامی که تازه فهمیده بود این عابر و رهگذر، امیر مدائن، سلمان فارسی است، با وحشت و خجالت و عذرخواهی فراوان برای گرفتن بار از امیر، پیش آمد، ولی سلمان قبول نکرد و گفت: «باید بار را تا مقصد برسانم!…».
آنگاه فرمود: «در این حمل بار سه ویژگی وجود دارد و به همین سبب من این بار را برایت حمل کردم. نخست اینکه کبر را از من دور میکند دوم اینکه یکی از مسلمانان را در مورد حاجتی که داشته یاری کردهام و سوم اینکه اگر من این بار را برایت نمیآوردم، ممکن بود فرد دیگری که از من ضعیفتر است، ناگزیر شود این بار را حمل کند».[2]
آرامگاه سلمان فارسی آرامگاهش کنار طاق کسری در شهر مدائن عراق، در 5 فرسخی بغداد است. در دوره حکومت بعثیها، بسیاری از نامهای تاریخی، از جمله سلمان فارسی را به سلمان پاک تغییر دادند. صدام این لقب را به او داد؛ یعنی، او با اسلام آوردن و عرب شدن از آلودگی مجوسی و فارسی پاک شدهاست. آرامگاه او بنام «حی سلمان باک» معروف است. حرم او طی اقدامات تروریستی به دنبال هتک حرمت حرم ائمه اطهار (ع) سامرای عراق مورد اصابت خمپاره قرار گرفت. پی نوشت ها: 1. ماهرویی، محمدرضا، سیمای سلمان فارسی، قم، معارف، 1382. 2.زرگری نژاد، غلامحسین، سلمان فارسی، تهران، همراه، 1375.