نامه سر گشاده به خدا
خدایا خودت میدانی که اهل نامه نگاری نیستم آن هم از نوع سر گشاده اش و تا حالا هم شاید تعداد نامه هایی که نوشته ام به تعداد انگشتان دستم نرسد ولی چه کنم که گفته اند کوچکتران از بزرگتران یاد میگیرند از وقتی که برخی بزرگان جامعه ما به بزرگ تر از خودشان نامه می نویسند من هم با خود گفتم پس میشود از این کارها هم کرد این بود که به خودم جرات دادم تا…
خدایا خودت میدانی که اهل نامه نگاری نیستم آن هم از نوع سر گشاده اش و تا حالا هم شاید تعداد نامه هایی که نوشته ام به تعداد انگشتان دستم نرسد ولی چه کنم که گفته اند کوچکتران از بزرگتران یاد میگیرند از وقتی که برخی بزرگان جامعه ما به بزرگ تر از خودشان نامه می نویسند من هم با خود گفتم پس میشود از این کارها هم کرد این بود که به خودم جرات دادم تا به بزرگ تر از خودم نامه بنویسم از طرفی چون میخواستم من از بقیه عقب نمانم بلکه از همه جلو بیفتم گفتم باید به کسی نامه بنویسم که بزرگ تر از همه باشد تا نامه ام مثل توپ صدا کند این بود که مدتی دنبال بزرگترین مخاطب بودم تا نامه ام رابنگارم تا این که در همان ایام که برخی بزرگان نامه نگاری کرده اند شنیدم که عده ای پشت بام ها الله اکبر میگویند یادم آمد روزی مادر بزرگم تسبیح به دست گرفته بود و شمرده شمرده الله اکبر می گفت من هم که معنی این کلمات را نمی دانستم پرسیدم معنی این کلماتی که می گویی چیست ؟گفت یعنی خدا از همه چیز بزرگتراست آنجا بود که فهمیدم مخاطب خود را پیداکردم من باید نامه ام را به تو بنویسم تا در این روزگار نامه نگاری سر گشاده، از همه جلو بیفتم البته بعدها فهمیدم که معنایی که مادر بزرگم از الله اکبر گفت صحیح نیست چون تو با هیچ چیز قابل مقایسه نیستی تا بگوییم بزرگ تر از همه ای بلکه معنای صحیحش این است که خدا بزرگ تر از این است که وصف شود به هرحال من مخاطب خود را پیدا کرده بودم اما مساله دیگری که ذهنم رامشغول کرده بود این بود که حالا چه بنویسم و مضمون نامه ام چه باشد؟ دیدم برای این که حسابی معروف شوم باید نامه ام اعتراض آمیز باشد چون بزرگان جامعه ما هم این گونه نامه نوشته اند از طرفی جرات نداشتم ولی وقتی یادم آمد وقتی یکی ازبه اصطلاح روشنفکران !افاضه فرموده که می شود بر علیه خدا هم راه پیمایی کرد به خودم گفتم وقتی می شود راه پیمایی کرد پس نامه سر گشاده اعتراض آمیز که چیزی نیست . گفتم خب حالا به چی اعتراض کنم ؟چند روزی دراین فکر بودم تا این که دیدم نامه ام باید بر اساس نیازهای روز جامعه و گفتمان حاکم بر آن باشد .دیدم چند سالی است که در سایه سخنرانی های شبانه روزی مسوولان گفتمان حاکم بر جامعه ما عدالت خواهی و عدالت طلبی است تازه دانشجویان ما هم در طلب همین مقصود به جنبش در آمده اند و جنبش عدالتخواه دانشجویی برپا کرده اند
خوشحال بودم ازاینکه مطالب نامه ام را هم خودت به من الهام می فرمایی و اگر وحی را به معنایی که تنها استاد وروشنفکر عصر ما که دغدغه بسیاری در کشف حقایق دارند در نظر بگیریم می شود گفت که به منهم وحی فرمودی و واقعا احساس کردم که می توانم کم کم ادعای پیامبری هم بکنم .
تا اینجا هم مخاطب نامه راپیداکرده بودم و هم مضمون و قالب نامه را از طرفی هم خرسند بودم که خودت هم با کار من موافقی چون تااینجا هم کمکم کردی با خودم گفتم قبل از هر اعتراضی انصاف داشته باشم و از خوبیهای تو هم بگویم لااقل می توانستم بگویم چه خدای خوبی هستی! هم اجازه نقد واعتراض می دهی و هم خود کمک می کنی این جا بود که افسوس خوردم کاش مسوولان ما هم این گونه بودند
چون می خواهم نامه سر گشاده اعتراض آمیز بنویسم بیشتراز این نمی توانم از توتعریف کنم چون دراین صورت مثل برخی مناظره های تلویزیونی بوی تبانی نامه من هم تا عرش خودت می رسد برای همین از این جا به بعد می خواهم اعتراضها و انتقادهای خود را بیان کنم .
خدایا، آنچه می نویسم، نه برای این است که بگویم تو ظلم کرده ای و نه دلیل است بر اینکه، فعل تو را نقصی است. چون هر آن چه را ندانم این را، نیک می دانم که نقص، ازساحت کبریایی تو دور است و تو، منزه ای از هر گونه ظلم هر چند، نامه سرگشاده به بزرگان نوشتن را از برخی یاد گرفتم. اما در سایر موارد، طریقه لقمان را در پیش گرفتم که ادب از که آموختی؟ از بی ادبان و من، ادب نگارش را از آنانی آموختم که ادب را فدای کینه های دیرین کردند و من، کینه ای از تو ندارم.
الهی، هر چند اول، گفتم که نامه ای اعتراض آمیز می نویسم. لکن، این را، به حساب جهل من بگذار و من از این حرف خود، سخت پشیمانم. چرا که نقصی در آفرینش تو نمی یابم و تقصیری در فعل تو نمی بینم تا جای اعتراضی باشد.
هر چند، نامه سرگشاده به بزرگان نوشتن را از برخی یاد گرفتم. اما در سایر موارد، طریقه لقمان را در پیش گرفتم که ادب از که آموختی؟ از بی ادبان و من، ادب نگارش را از آنانی آموختم که ادب را فدای کینه های دیرین کردند و من، کینه ای از تو ندارمالهی، هر چند اول، گفتم که نامه ای اعتراض آمیز می نویسم. لکن، این را، به حساب جهل من بگذار و من از این حرف خود، سخت پشیمانم. چرا که نقصی در آفرینش تو نمییابم و تقصیری در فعل تو نمی بینم تا جای اعتراضی باشد.
الهی، آنچه می نویسم گله ای است از روزگار و سنگینی اندوهی است که با دیدن کردار و رفتار بندگانت، بر دلم سنگینی می کند و من غمگساری جز تو نمی یابم که به سخنم گوش فرا دهد. شاید گوش پیدا شود اما، ناشنواست و سخن با گوشی که نشنود، چه باری از دل پر اندوه من بر خواهد داشت؟ جز اینکه، همان هم، غمی دیگر خواهد بود.
خدایا، چه گویم و از که گویم؟ از خویش یا اغیار؟
تا گلیم من در آب است، نوبت به اغیار نرسد و تا خودم خفته ام، چگونه سخن از خفتگان گویمت؟
تا خود از منزل دورم، چگونه دعوت به منزل کنم و تا خود، کور سویی از روشنایی ندارم، چگونه حکایت ره گم کردگان کنم؟
خدایا، خواستم بگویم، چگونه است که تو مهربان ترینی و طاقت دیدن این همه، ظلم را داری؟ آخر مگر چه در سر داری که ریختن این همه خون ها و شکستن این همه دل ها و ریختن این همه اشک ها باید باشد؟ الهی حکمت سر به بالین گذاردن این همه کودک گرسنه چیست؟
چشمانی که هرشب، خیس از اشک، پلک ها را برهم می نهند تا شاید به خواب بینند آنچه را که در بیداری آرزویش را دارند.
آه مادرانی که به یاد طفلی که دیشب درآغوششان بود و امشب، به گلوله دژخیمی در خواب همیشگی فرو رفته است.
گریه طفل یتیم که در فراق آغوش گرم مادر، بلند است.
قدم های لرزان پد ری که سنگ فرش پیاده رو را کشان کشان، طی می کند و به خاطر دست خالی، روی رفتن به خانه را ندارد.
خنده مستانه کسانی که از پشت شیشه دودی ماشینشان، نگاهی از سر اکراه به پیاده گان می کنند، یا عربده آخر شب یک مشت خوش گذران که خواب را به چشم ضعیفان حرام می کنند، یا تبختر شیک پوشانی که بوی گند لجنزار دلشان را با ادکلن های بد بوتر از آن، می پوشانند و یا یقه سفیدهای که سرخی کراوات هایشان، از خون دل بیچارگان رنگین است، دیگر برای کاسه صبر،جایی خالی باقی نمی گذارد..
خدایا، اصلاً چرا انسان را آفریدی تا این همه، فساد و خونریزی باشد؟ اصلاً چه نیازی بود که انسان هم باشد؟ مگر، ملایکه نبودند؟
انسان را آفریدی، چرا ابلیسی باید باشد که انسان را از راه به در کند؟ نمی شد ابلیس نباشد؟ آن وقت همه خوب بودند…
خدایا، آدم فریب شیطان را خورد،از بهشت بیرون شد. ما چه گناهی کردیم؟
آیا ما هم از میوه ممنوعه خوردیم؟
خدایا، آنچه نوشتم، شاید در نظر کوته بین من درست به نظر آید؛ اما همین، دلیل بر تدبیر و حکمت والای توست. زیرا آنکه نگاهی روشن داشته باشد می بیند که از لا به لای همین حوادث به ظاهر تلخ، چه شیرینی هایی ظهور پیدا کرده است. اگر گل، گل است به خاطر خار است و اگر روشنی شمع، مطلوب پروانه است به خاطر تاریکی شب است و گرنه، کدام پروانه روز به گرد شمع گردیده است؟
اگر بلبلی از شوق گلزار نغمه خوان است ز درد فراقی است که به زمستان دیده است. اگر سوز گریه ها نبود شور خنده ها را که درک می کرد؟
اگر آتش نمرودیان نبود کجا ابراهیمیان می توانستند به مقام خلیل رسند؟ و اگر قساوت یزیدیان نبود، کجا عاشقی وشیدایی حسینیان بروز می کرد؟
خدایا، آنچه که گفتم نه حرف من بود، بلکه خود قبل از من فرمودی و من تکرار سخن تو کردم.
همان جا که فرشتگان را توان درک راز خلقت انسان نبود و گفتند آیا کسی می آفرینی که خونریزی و فساد کند؟
و جواب هم از تو بود که فرمودی:” آنچه من می دانم شما ندانید.”
و زمانی راز خلقت انسان بر همگان آشکار شد که عظمت مقام آدمی را فرشتگان فهمیدند که خبر از اسراری می دهد که آنها را توان در ک آنها نیست و بدین سان بود که همگی در برابر عظمت مقام آدمی سر تعظیم فرود آوردند.
اما آنان که از آدمی، جز جسم خاکی را ندیدیند از مقام ملکوت رانده شدند دیگر آنها را راهی به آنجا نیست آنها که از انسانیت همین خوشی های دنیا را می بینند، همانی هستند که در برابر عظمت انسانیت تکبر کردند آنها که دارایی دنیا را خوشی و نداری را بد بختی می دانند چه خیال خامی در سر می پرورانند غافل از این که هر دو آزمونی بیش نیست و آنچه مهم است، نه نوع آزمون است بلکه، موفقیت در آن است.
هر کس به فرا خور حالش، در نظام آموزش هستی، آزمون می دهد و هیچ طفل دبستانی را نسزد که بر سر آزمون کنکورنشیند.