سرّ دلبران
به مناسبت هجدم محرم الحرام سالروز رحلت علامه طباطبایی رحمة الله علیه
تذکری جدی از سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی نسبت به تبدیل تاریخ قمری به شمسی در مناسبت ها می فرمایند:
روزنامه آستان قدس مشهد، سال دوّم، شماره 549، در روز چهارشنبه 15 ربيع الثّانى 141 0 هجريّه قمريّه كه روز 24 آبان 1368 شمسى است، (شعری را) از علّامه طبع نموده است، و مَعَ الاسَف اين روز را به حساب شمسى، سالروز رحلت علّامه طباطبائى پنداشته است، و سالروز رحلت را بر خلاف جميع موازين شرعى، به سال شمسى به حساب آورده است؛ روز رحلت علّامه، هجدهم محرّم است نه پانزدهم ربيع الثّانى؛ فَتأمَّلْ و افْهَم! امّا ضلالت، انسان را بدينجاها مىكشاند
خشت اوّل چون نهد معمار كج تا ثريّا مىرود ديوار كج
مرحوم علامه طباطبايى رضوان الله عليه از نوادر و مفاخر اسلام در طول تاريخ بوده است كه حقاً ميتوان او را به عنوان سمبل انسان كامل و ظهور تشيع علوى در كالبد انسانى متعال به عرصه علم و معرفت معرفى نمود، شخصيتى كه وجود علمى و حقيقت روحانى خود را به دو جنبه طهارت باطن واحاطه بر علوم و معارف ظاهريه و باطنى ه به مرتب ه كمال رسانده بود، سیدنا الاستاد علامه طهرانى اعلی الله مقامه الشریف كه مدت هفت سال روزى چند ساعت از وقت خود را به اكتساب معارف الهيه از اين شخصيت بى بديل گذرانده بود و به عنوان شاگرد خاص وممتاز ايشان مورد توجه استاد خويش قرار گرفته بود در مقام تعرِيف از ايشان مى فرمود: علامه طباطبايى فردى است كه ملائكه هيچگاه بدون وضو و طهارت اسم ايشان را بر زبان نمى آورند و اگر ما ايشان را درك نمى كرديم خسرالدنيا و الآخرة بوديم
گزیده ای از عبارات سیدنا الاستاد علامه طهرانی در کتاب مهرتابان و دست نوشته های خطی ایشان در شرح شخصیت علامه طباطبایی رحمة الله علیهما.
بسم الله الرحمن الرحیم
سرّ دلبران
(شرح احوال علامه طباطبايى به قلم سیدنا الاستاد علامه طهرانى رضوان الله عليهما)
مرحوم علامه طباطبايى رضوان الله عليه از نوادر و مفاخر اسلام در طول تاريخ بوده است كه حقاً ميتوان او را به عنوان سمبل انسان كامل و ظهور تشيع علوى در كالبد انسانى متعال به عرصه علم و معرفت معرفى نمود، شخصيتى كه وجود علمى و حقيقت روحانى خود را به دو جنبه طهارت باطن واحاطه بر علوم و معارف ظاهريه و باطنى ه به مرتب ه كمال رسانده بود، سیدنا الاستاد علامه طهرانى اعلی الله مقامه الشریف كه مدت هفت سال روزى چند ساعت از وقت خود را به اكتساب معارف الهيه از اين شخصيت بى بديل گذرانده بود و به عنوان شاگرد خاص وممتاز ايشان مورد توجه استاد خويش قرار گرفته بود در مقام تعرِيف از ايشان مى فرمود: علامه طباطبايى فردى است كه ملائكه هيچگاه بدون وضو و طهارت اسم ايشان را بر زبان نمى آورند و اگر ما ايشان را درك نمى كرديم خسرالدنيا و الآخرة بوديم
آنچه مىدانم از آن يار بگويم يا نه و آنچه بنهفته ز اغيار بگويم يا نه
دارم اسرار بسى در دل و در جان مخفى اندكى ز آنهمه بسيار بگويم يا نه
سخنى را كه در آن بار بگفتم با تو هست اجازت كه در اين بار بگويم يا نه
معنى حُسن گل و صورت عشق بلبل همه در گوش دل خار بگويم يا نه
وصف آنكس كه در اين كوچه و اين بازار است در سر كوچه و بازار بگويم يا نه
گزیده ای از عبارات سیدنا الاستاد علامه طهرانی در کتاب مهرتابان و دست نوشته های خطی ایشان در شرح شخصیت علامه طباطبایی رحمة الله علیهما.
چه خوش باشد که سر دلبران گفته آید از زبان دیگران
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
وَ صَلَّى اللَهُ عَلَى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطّاهِرينَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ
بهترين و شايستهترين سپاسها براى حضرت معبوديست كه با آفرينش انسان: آينه تمام نماى جمال و جلال او، نام أحسن الخالقين را بر خود مُسجّل ساخت، و با تجلّيات ربّانيّه خود بشر را از ظلمتكده جهل به اعلى ذروه علم و بصيرت و معرفت و توحيد رهبرى فرمود.
و كاملترين درودها اختصاص به خاتم پيامبران، و سرخيل كاروان رسل و فرستادگان الهيّه حضرت محمّد بن عبد الله صلّى الله عليه و آله و سلّم دارد، كه بخطاب فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ مخاطب شد، و به خلعت زيباى علم و معرفت به انوار ملكوتيّه و سبحانيّه حضرت ربِّ ودود مخلّع گرديد.
و بر يگانه وزير و وصىّ والاتبارش: حضرت امير مؤمنان، و سرجوخه موحّدان علىّ بن أبى طالب كه با بيان دُرَربارش كشف مُعضلات از پويندگان راه سعادت و توحيد نمود؛ و مُفصِّلِ مُجملِ قرآن، و مُؤوِّل تنزيلِ فرقان الهى گشت.
و بر يازده فرزندش بالاخصّ حضرت امام زمان حجّة بن الحسن العسكرى أرواحُنا فِداه كه يكى پس از ديگرى با تحمّل اعباء ولايت، و وظيفه خطير امامت، قافله سالار كاروان عالم هستى در پويائى خود، به وطن مألوف و مقرّ امن و امان الهى گرديدند؛ و بشر را از تاريكيهاى ژرفِ خودخواهى و خودپسندى و خود بينى و خود گرائى و خودنگرى، به خداجوئى و خدا شناسى فرا خواندند.
و بهترين تحيّت و اكرام و دعا و اعظام، بر روان پاك علماء راستين، و دانشمندان استوار و متين امّت باد؛ كه ربّانى متعلّمين راه نجات بودند، و پيوسته با يُمن تعليم و تربيت خود، سوختگان و آوارگان راه خداوند عزيز را به مقام عزّ توكلّ و رضا و تفويض و تسليم رهبرى كرده، به آستان توحيد دلالت نمودند.
خصوصاً بر استاد تازه گذشته: فقيد علم و عرفان، و فقيد تزكيه و اخلاق؛ ربّانى پويندگان راه سلامت، و مربّى جويندگان انوار معرفت، استاد بى بديل، علّامه بى نظير، آية الله الاكرم حاج سيّد محمّد حسين طباطبائىّ تبريزى أفاضَ اللهُ علَينا مِن بركاتِ تربتِه الشّريفَة.
كه به پيروى از رويّه امامان بحقّ، در برافراشتن لواى توحيد در دلهاى شوريدگان كوشيدند، و صَلاى ايمان و ايقان را به كرانههاى دور و اعماق ژرف قلوب مهيّا و زنده رسانيدند
اللَهُمَّ أفِضْ عَلَيهِ صِلَةَ صَلَواتِكَ وَ سَلامَةَ تَسْليماتِكَ، يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ ماتَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا. ءَامينَ يا رَبَّ الْعالَمين.
هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ، وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَلَاءِ الاعْلَى. أُولَئِكَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِى أَرْضِهِ؛ وَ الدُّعَاةُ إلَى دِينِهِ. ءَاهِ ءَاهِ! شَوْقًا إلَى رُؤْيَتِهِمْ. (نهج البلاغة» ج 2، حكمت شماره 147)
«امواج علم بر اساس حقيقتِ ادراك و بصيرت بر آنها هجوم برد، و بيكباره آنان را احاطه نمود و جوهره ايمان و يقين را بجان و دل خود مسّ كردند. و آنچه را خوشگذرانها سخت و ناهموار داشتند، نرم و ملايم و هَنجار انگاشتند. و به آنچه جاهلان از آن در وحشت و ترس بودند، انس گرفتند. فقط با بدن خاكى خود، همنشين دنيا شدند؛ با روحهائى كه به بلندترين قُلّه از ذِروه قدس عالم ملكوت آويخته بود. ايشانند در روى زمين جانشينان خدا؛ و داعيان بَشر بسوى دين خدا. آه، آه، چقدر اشتياق زيارت و ديدارشان را دارم.»
اين فقرات را أمير المؤمنين عليه السّلام در شرح حال علماى بالله كه حجّتهاى الهيّه در روى زمين هستند بيان مىكند. آنانكه آيات إلهيّه و بيّنات ربّانيّه را از اندراس و كهنگى و بطلان مصون داشتند. آنانكه تعدادشان بسيار اندك، و قدر و منزلتشان بسيار بزرگ است. آنانكه خداوند، حُجَج و بيّناتش را بوسيله آنها حفظ فرمايد؛ تا اينكه در همطرازان خود به امانت بسپارند؛ و در دلهاى اشباه و أمثال خود كشت كنند.
اگر حقّاً بخواهيم يكى از افرادى را نشان دهيم كه مصداق و معيار اين كلام حضرت باشد، علّامه طباطبائىّ در طراز اوّل قرار دارد.
آن مردى كه پناه حوزه علميّه بود؛ پناه طلّاب و محصّلين، پناه علم و معرفت، پناه اخلاق و ادب، پناه ايمان و ايقان، پناه گذشت و ايثار، پناه تحمّل و استقامت. مردى كه با فقدان او جهان علم و معرفت در سوك نشست، و در ماتم او گَرد غم و اندوه بر سيما و چهره اهل فضل. مردى كه در فقدان او عالم علم و ادب احساس كمبود نمود؛ چون سردَمدار نهضت فكرى و علمى او بود. براستى اخلاق و آداب، و فكر و عرفان، و علم و دانش علّامه طباطبائى روشنگر آداب و اخلاق و علوم و معارفِ ائمّه طاهرين بود؛ و سيماى او آيتى از آن انوار طيّبه، و روش و منهاج او حكايتى از آن ارواح مقدّسه مىنمود؛ مِنْهُمْ وَ إلَيْهِمْ.
اين حقير در تمام نوشتجات خود از مطالب قرآنى و علمى و فلسفى و عرفانى و اخلاقى آية الله علّامه طباطبائىّ بطور مشروح آوردهام؛ و به رايگان آن مطالب نفيسه را براى استفاده عموم ياد آور شدهام.
و اينك بپاس ادب به تربت پاك او، آنچه از حقائق و وقايعى كه راجع به ايشان مىدانستم در يادنامه نسبةً مفصّلى در تحت عنوان «مهر تابان: يادنامه علّامه طباطبائىّ» نگاشته ام
من چه گويم درباره كسيكه عمرم و حياتم و نفسم با اوست. من اگر خدا شناس باشم يا پيغمبر شناس، و يا امام شناس، همه اينها به بركت رحمت و لطف اوست يعنى از وقتيكه خداوند او را بما عنايت كرد، همه چيز را مرحمت كرد. او همه چيز بود؛ بلند بود و كوتاه بود، در عين بلندى كوتاه؛ و در عين اوج و صعود، در حضيض و نزول.
با ما طلبههاى عَجول و گستاخ، نرم و ملايم؛ مانند پدر بلند قامتى كه خم مىشود و دست كودك را مىگيرد و پا بپاى او راه مىرود، استاد با ما چنين مىكرد؛ او با ما مماشات مىنمود. و با هر كدام از ما طبق ذوق و سليقه و اختلاف شدّت و حِدّت و تندى و كندى او راه مىرفت؛ و تربيت مىنمود.
و با آنكه اسرار الهيّه در دل تابناك او موج مىزد سيمائى بشّاش و گشاده و وارفته، و زبانى خموش، و صدائى آرام داشت. و پيوسته بحال تفكّر بود، و گاهگاهى لبخند لطيف بر لبها داشت.
بحسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
بحقّ صحبت ديرين كه هيچ محرم راز به يار يكجهت حقگزار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كِلك صُنع و يكى بدلپذيرى نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند يكى به سكّه صاحب عيار ما نرسد
دريغ قافله عمر كانچنان رفتند كه گردشان به هواى ديار ما نرسد
آرى، اى استاد عزيز! بعد از تو بايد همان جملهاى را گفت كه حضرت سجّاد عليه السّلام بر سر قبر پدر گفت: أَمَّا الدُّنْيَا فَبَعْدَكَ مُظْلِمَةٌ؛ وَ أَمَّا الاخِرَةُ فَبنُورِ وَجْهِكَ مُشْرِقَةٌ
اين مرد، جهانى از عظمت بود؛ عيناً مانند يك بچه طلبه در كنار صحن مدرسه روى زمين مىنشست و نزديك به غروب در مدرسه فيضيّه مىآمد، و چون نماز بر پا مىشد مانند سائر طلّاب نماز را بجماعت مرحوم آية الله آقاى حاج سيّد محمّد تقى خونسارى مىخواند.
آنقدر متواضع و مؤدّب، و در حفظ آداب سعى بليغ داشت كه من كراراً خدمتشان عرض كردم: آخر اين درجه از ادبِ شما و ملاحظات شما ما را بى ادب مىكند! شما را بخدا فكرى بحال ما كنيد!
از قريب چهل سال پيش تا بحال ديده نشد كه ايشان در مجلس به متّكا و بالش تكيه زنند، بلكه پيوسته در مقابل واردين، مؤدّب، قدرى جلوتر از ديوار مىنشستند؛ و زير دست ميهمانِ وارد. من شاگرد ايشان بودم و بسيار بمنزل ايشان مىرفتم، و به مراعات ادب مىخواستم پائينتر از ايشان بنشينم؛ ابداً ممكن نبود.
ايشان بر مىخاستند، و مىفرمودند: بنابراين ما بايد در درگاه بنشينيم يا خارج از اطاق بنشينيم!
در چندين سال قبل در مشهد مقدّس كه وارد شده بودم، براى ديدنشان بمنزل ايشان رفتم. ديدم در اطاق روى تشكى نشستهاند (بعلّت كسالت قلب طبيب دستور داده بود روى زمين سخت ننشينند). ايشان از روى تُشك برخاستند و مرا به نشستن روى آن تعارف كردند، من از نشستن خوددارى كردم. من و ايشان مدّتى هر دو ايستاده بوديم، تا بالاخره فرمودند: بنشينيد، تا من بايد جملهاى را عرض كنم!
من ادب نموده و اطاعت كرده و نشستم. و ايشان نيز روى زمين نشستند، و بعد فرمودند: جملهاى را كه مىخواستم عرض كنم، اينست كه: «آنجا نرمتر است.»!
از همان زمان طلبگى ما در قم، كه من زياد بمنزلشان مىرفتم، هيچگاه نشد كه بگذارند ما با ايشان به جماعت نماز بخوانيم. و اين غصّه در دل ما مانده بود كه ما جماعت ايشان را ادراك نكردهايم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب از اين قرار بوده است. تا در ماه شعبان يكهزار و چهارصد و يك هجريّه قمريّه كه بمشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند، ما اطاق ايشان را در كتابخانه قرار داديم تا با مطالعه هر كتابى كه بخواهند روبرو باشند. تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده براى ايشان و يكى از همراهان كه پرستار و مراقب ايشان بود پهن كردم و از اطاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند، و سپس من داخل اطاق شوم و بجماعتِ اقامه شده اقتدا كنم؛ چون مىدانستم كه اگر در اطاق باشم ايشان حاضر براى امامت نخواهند شد.
قريب يك رُبع ساعت از مغرب گذشت. صدائى آمد، و آن رفيق همراه مرا صدا زد، چون آمدم گفت: ايشان همينطور نشسته و منتظر شما هستند كه نماز بخوانند.
عرض كردم: من اقتدا مىكنم! گفتند: ما مُقتدى هستيم!
عرض كردم: استدعا ميكنم بفرمائيد نماز خودتان را بخوانيد! فرمودند: ما اين استدعا را داريم.
عرض كردم: چهل سال است از شما تقاضا نمودهام كه يك نماز با شما بخوانم تا بحال نشده است؛ قبول بفرمائيد! با تبسّم مليحى فرمودند: يك سال هم روى آن چهل سال.
و حقّاً من در خود توان آن نمىديدم كه بر ايشان مقدّم شده و نماز بخوانم، و ايشان بمن اقتدا كنند؛ و حالِ شرم و خجالت شديدى بمن رخ داده بود.
بالاخره ديدم ايشان بر جاى خود محكم نشسته و بهيچوجه من الوجوه تنازل نمىكنند؛ من هم بعد از احضار ايشان صحيح نيست خلاف كنم، و به اطاق ديگر بروم و فُرادى نماز بخوانم.
عرض كردم: من بنده و مطيع شما هستم؛ اگر امر بفرمائيد اطاعت مىكنم!
فرمودند: امر كه چه عرض كنم! امّا استدعاى ما اين است!
من برخاستم و نماز مغرب را بجاى آوردم، و ايشان اقتدا كردند. و بعد از چهل سال علاوه بر آنكه نتوانستيم يك نماز به ايشان اقتدا كنيم امشب نيز در چنين دامى افتاديم.
خدا ميداند آن وضع چهره و آن حال حيا و خجلتى كه در سيماى ايشان توأم با تقاضا مشهود بود، نسيمِ لطيف را شرمنده مىساخت، و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب مىكرد
… بارى، فرق روشن علّامه طباطبائى با سائرين اين بود كه اخلاقيّات ايشان ناشى از تراوش باطن، و بصيرت ضمير، و نشستن حقيقت سير و سلوك در كُمون دل و ذهن، و متمايز شدن عالم حقيقت و واقعيّت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقائق عوالم ملكوتى بود؛ و در واقع تنازل مقام معنوى ايشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظيم سائر امور خود را بر آن اصل نمودهاند.
ولى مسلك اخلاقى غير ايشان ناشى از تصحيح ظاهر و مراعات امور شرعيّه و مراقبات بدنيّه بود، كه بدينوسيله مىخواهند دريچهاى از باطن روشن شود؛ و راهى بسوى قرب حضرت احديّت پيدا گردد. رحِم اللهُ الماضينَ منهم أجمعين.
یکبار در روز سوّم شهر جُمادى الاولى يكهزار و چهارصد و هفت هجريّه قمريّه كه صديق و سرور ارجمند جناب آية الله حاج شيخ صدر الدّين حائرى شيرازى رحمة الله علیه به مشهد مقدّس مشرّف بودند و توفيق حضور و ملاقات حاصل شد، مطلبى را درباره استادنا الاعظم بيان كردند كه ثبت آن در اينجا نيكوست. فرمودند: من از أخ الزّوجة خود جناب حجّة الإسلام حاج شيخ حسن آقا پهلوانى نمكى طهرانى رحمة الله علیه شنيده بودم كه درباره علّامه مىگفتند كه: ايشان گفتهاند: در زمان كودكى هيچ فكر ايشان خوب كار نمىكرد و مطالب استاد را نمىفهميدند؛ بالاخره در بيابان سجدهاى بجا آوردم و با خدا گفتم: يا مرگ يا فهم! من مترصّد بودم كه در موقع مناسبى اين مطلب را از ايشان بپرسم، بطوريكه هم مطلب بدست آيد و هم چون موضوع نفهميدن ايشان بوده است، جملهاى و عبارتى كه خلاف شأن و مقام ايشان باشد، صادر نشود و سوء ادبى نگردد. تا يك سفر كه علّامه با دامادشان جناب مرحوم حجّة الإسلام قدّوسى به شيراز تشريف آوردند، در وقتى كه من نزد ايشان تنها بودم و حتّى آقاى قدّوسى هم در اطاق مجاور به نماز مشغول بود و مجلس ما به تمام معنى الكلمة فارغ بود، من كم كم شروع كردم بدينگونه مطلب را به ميان آوردن كه: شما حاضريد اگر من سؤالى داشته باشم جواب دهيد؟! ايشان فرمودند: چه ضرر دارد؛ اگر بدانم مىگويم! من عرض كردم: مطلب راجع به خود شماست؛ اگر حتماً مىدانيد كه بپرسم جواب مىدهيد، من بپرسم و گرنه از سؤال خود صرف نظر كنم! ايشان فرمودند: بفرمائيد! اگر بدانم مىگويم. من عرض كردم: اينطور شنيده شده است كه: شما در سنّ طفوليّت درسها را ادراك نمىكردهايد و بعداً سجدهاى بجاى آوردهايد و خداوند به شما عنايتى فرموده است كه در مشكلترين مسائل علمى جوابش بدست مىآيد؛ اينطور است؟! تا من اين جملات را گفتم، ديدم حال علّامه متغيّر شد و رنگ چهره شان تند شد بطورى كه من از سؤال خود قدرى شرمنده شدم! در اينحال گفتند: حال كه بنا بر گفتن است، مىگويم:
من وقتى كه در تبريز «سيوطى» مىخواندم، استادمان ما را امتحان مىكرد، و من از عهده امتحان برنيامدم؛ استاد به من گفت: هم خودت را معطّل كردهاى هم ما را! من از اين كلام استاد بسيار برآشفته شدم؛ و گوئى اين سخن در جان و روح من نشست، بالاخره نتوانستم در شهر بمانم و رفتم در خارج تبريز بر سر تپّهها عملى انجام دادم كه خداوند تفضّل فرمود. و ذكر نكردند كه آن عمل سجده بود و يا عمل ديگرى، و ديگر هيچ نگفتند. من عرض كردم: پس از آن موقع ديگر براى شما هيچ مطلبى لا ينحلّ نماند، و هر چقدر هم مشكل بود حلّ مىشد؟! فرمودند: تا به حال چنين بوده است. تمام شد كلام آية الله حائرى.
در روز چهارشنبه سوّم شهر ربيع المولود 141 0 هجريّه قمريّه كه حضرت صديق ارجمند و حبيب مكرّم آية الله حاج شيخ عبد الحميد شربيانى دامت بركاته به منزل حقير در مشهد مقدّس رضوى سلامُ اللهِ على شاهدِها تشريف آوردند، و بواسطه تبريزى بودنشان، از اقوام و اسره و ارحام و جريانات حضرت علّامه استاد كاملًا مطّلع بودند و از اين داستان هم با خبر بودند، پس از نقل اين قضيّه طبق نقل سابق، اضافه كردند كه: علّامه گفتهاند: پس از آن عمل، من همان شب بر «حاشيه أبو طالب بر سيوطى» حاشيه نوشتم. ايشان فرمودند: آن معلّم و استاد «سيوطى» ايشان و اخوى ايشان: آقا سيّد محمّد حسن إلهى، آقاى شيخ محمّد على سرابى بوده است كه او را براى تدريس، قيّم و وصىّ از طرف پدرشان: دائى آنها آقا سيّد محمّد باقر قاضى، والد حضرت صديق شهيد و متوفّاى ما: آية الله حاج سيّد محمّد علىّ قاضى معيّن نموده بود.
حضرت استاد، علاقه و شيفتگى خاصّى نسبت به ائمّه طاهرين صلواتُ اللهِ و سلامُه عليهم أجمعين داشتند. وقتى نام يكى از آنها برده مىشد، اظهار تواضع و ادب در سيمايشان مشهود مىشد؛ و نسبت به امام زمان أرواحُنا فداه تجليل خاصّى داشتند. و مقام و منزلت آنها و حضرت رسول الله و حضرت صدّيقه كبرى را فوق تصوّر مىدانستند؛ و يك نحو خضوع و خشوع واقعى و وجدانى نسبت به آنها داشتند، و مقام و منزلت آنانرا ملكوتى مىدانستند. و به سيره و تاريخ آنها كاملًا واقف بودند.
در بسيارى از مطالب كه درباره آنان سؤال مىشد چنان بيان و تشريح داشتند كه گويا آن سيره را امروز مطالعه كردهاند، و يا در مصدر وَحى و تشريع نشستهاند، و از آنان مىگيرند و بدين عالم مىدهند.
در تابستانها از قديم الايّام رسمشان اين بود كه بزيارت حضرت ثامن الائمّه عليه السّلام مشرّف مىشدند و دوران تابستان را در آنجا مىماندند؛ و ارض اقدس را بر سائر جاها مقدّم مىداشتند، مگر در صورتِ محذور.
در ارض اقدس هر شب بحرم مطهّر مشرّف مىشدند، و حالت التماس و تضرّع داشتند.
و هر چه از ايشان تقاضا مىشد كه در خارج از مشهد چون طُرقبه و جاغَرْق سكونت خود را- بعلّت مناسب بودن آب و هوا- قرار دهند، و گهگاهى براى زيارت مشرّف گردند ابداً قبول نمىكردند، و مىفرمودند: ما از پناه امام هشتم جاى ديگر نمىرويم
نسبت به قرآن كريم نيز بسيار بسيار خاضع و خاشع بودند. آيات قرآن را غالباً از حفظ ميخواندند. و مواضع آيات را در سورههاى مختلف نشان مىدادند؛ و آيات مناسب آن آيه را نيز تلاوت مىنمودند. جلسات بحثهاى قرآنى آن فقيد سعيد بسيار جالب و پر محتوى بود
علّامه استاد، زندگانى بسيار ساده و بى تجمّل، در حدِّأقلّ ضرورت زندگى داشتند. و با وجود كسالت قلبى و كسالت اعصاب و كِبَر سنّ، فقط و فقط بعلّت حمايت از دين، و نشر فرهنگ اسلام؛ براى ملاقات و مصاحبه با آن مستشرق فرانسوى، هر دو هفته يكبار بطهران مىآمدند؛ و اين رفت و آمد نيز مستلزم رنجهائى بود
منم كه شُهره شهرم بعشق ورزيدن منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن
به مى پرستى از آن نقش خود بر آب زدم كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم كه در شريعت ما كافرى است رنجيدن
علّامه طباطبائى كه رضوان خدا بر او باد، براى مخلِصين از شاگردان و اراداتمندان خود ملجأ و پناهى بود كه در حوادث روزگار بدو روى مىآوردند؛ و او چون چراغ تابان روشنگر راه و مبيّن خطرات و مفرّق حقّ از باطل بود، و در كشف مسائل علميّه و رفع مجهولات، دستگير و راهنما بود.
اين حقير نه تنها در همان ايّامى كه در قم مشغول تحصيل بودم از كانون فيض و علمش بهرمند مىشدم، و تا سرحدّيكه خود را بنده و خانه زاد مىدانستم؛ بلكه پس از تشرّف بنجف اشرف نيز پيوسته باب مراسلات مفتوح بود و نامههاى جذّاب، روشنگر راه بود.
و پس از مراجعت از نجف تا بحال وقتى نشد كه خود را بى نياز از تعليم و محضر پر فيضش ببينم.
در هر مجلسى كه خدمتشان مىرسيدم آنقدر افاضه رحمت و علم و دانش بود، و آنقدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحيد بود كه از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مينمودم و معمولًا هر دو هفته يكبار بقم شرفياب مىشدم؛ و ساعات زيارت و ملاقات با ايشان براى من بسيار ارزنده بود.
درست بخاطر دارم شبى در طهران كه به كتاب «سير و سلوك» منتسب بمرحوم آ ية الله بحرالعلوم نجفى أعلى اللهُ تعالى درجتَه شرح مىنوشتم، دچار اشكالى شدم؛ هر چه فكر كردم مسأله حلّ نشد. و تلفن خود كار در شهرهاى ايران هنوز دائر نشده بود، لذا شبانه براى اين مهمّ عازم قم شدم. قريب نيمه شب بود كه وارد بقم شدم و در مهمانخانه بُلوار شب را بصبح آوردم. صبحگاه پس از تشرّف بحرم مطهّر و زيارت قبر حضرت معصومه سلام الله عليها، بخدمت استاد رسيدم و تا قريب ظهر از محضر پر بركتشان بهرمند شدم؛ و نه تنها آن مسأله بلكه بسيارى از مسائل ديگر را حلّ كردند و جواب دادند.
من هر وقت بخدمتشان مىرسيدم، بدون استثناء براى بوسيدن دست ايشان خم مىشدم، و ايشان دست خود را لاى عبا پنهان مىكردند؛ و چنان حال حياء و خجلت در ايشان پيدا مىشد كه مرا منفعل مىنمود.
يك روز عرض كردم: ما براى فيض و بركت و نياز، دست شما را مىبوسيم چرا مضايقه مىفرمائيد!؟ سپس عرض كردم: آقا شما اين روايت را كه از حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام وارد است: مَنْ عَلَّمَنِى حَرْفًا فَقَدْ صَيَّرَنِى عَبْدًا آيا قبول داريد!؟
فرمودند: بلى روايت مشهورى است، و متنش نيز با موازين مطابقت دارد.
عرض كردم: شما اين همه كلمات بما آموختهايد؛ و به كرّات و مَرّات ما را بنده خود ساخته ايد! از ادب بنده اين نيست كه دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّك جويد؟ با تبسّم مليحى فرمودند: ما همه بندگان خدائيم!
بارى، چيزى را كه تصوّر نمىكرديم، ارتحال اين مرد بود. مرگ اين رجل الهى مرگ عالَم است؛ چون علّامه عالَم بود. گرچه او زنده است؛ همه مردمِ زنده، مرده؛ و او زنده است.
بارى، هيچ روزى را بخود نميديدم كه تو از دنيا بروى و من زنده باشم؛ و در سوگ تو بنشينم! و بياد تو نامه بنويسم.
آرى، از آن عالم قدس نگران حال مهجوران هستى! و با آن مهر و لطف و صفا و وفا كه در دنياى طبع و كثرت، دستگيرى از آنان مىنمودى، كجا در آن عالم تجرّد و وحدت غافل از آنها خواهى بود
پيش ازينت بيش ازين غمخوارى عُشّاق بود مِهر ورزىّ تو با ما شُهره آفاق بود
ياد باد آن صحبت شبها كه در زلف توام بحث سِرِّ عشق و ذكر حلقه عشّاق بود
حُسن مَهرويانِ مجلس گرچه دل مىبرد و دين عشق ما در لطف طبع و خوبى اخلاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستىّ و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود
سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بوديم او بما مشتاق بود
پيش ازين كاين سقف سبز و طاق مينا بركشند منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود
در روز پنجشنبه 29/ ج 1/ 1403 جناب محترم ثقة الاسلام آقاى حاج سيد محمد على ميلانى دام توفيقه درباره مرحوم استاد ما علّامه طباطبائى رضوان الله عليه گفتند: رئيس انجمن فرهنگى مصر: شيخ محمّد فحّام و معاون او شيخ شِرْباصىّ در مشهد مقدّس نزد پدرم آمدند؛ و از جمله سخنانشان اين بود كه ما تفسير الميزان را از بهترين تفاسير يافتهايم و تا جلد هجدهم آن را مطالعه كردهايم و دو جلد ديگر آنرا نيافتهايم؛ و خيلى اشتياق داشتند كه از نزديك علّامه طباطبائى را نيز ببينند؛ امّا علّامه طباطبائى در آن وقت كه در شهر مقدّس مشهد بودند؛ در خارج شهر رفته بودند و لذا ملاقات حاصل نشد؛ وليكن مرحوم پدرم جلد نوزدهم و بيستم را تهيّه و براى آنان به مصر فرستادند.
اين بود حكايت جناب آقاى ميلانى زاده؛ و امّا جناب مستطاب حجّةالاسلام آقاى حاج شيخ محمّدرضا مهدوى دامغانى زيد توفيقه همين مطلب را در يكسال و نيم قبل بدينطريق بيان كردند: كه چون بين ايران و مصر روابط دوستانه برقرارشد؛ و بنا شد؛ روابط فرهنگى بين دو كشور برقرار شود؛ از طرف مصر شيخ محمّد فحّام و شرباصىّ به ايران آمدند؛ و از مجامع فرهنگى بازديد و با علماء ملاقات كردند.
من كه از شاگردان و معتمدان مرحوم ميلانى بودم، نزد من فرستادند و پيام دادند كه: اوّل وقت فردا ميل دارم شما را ملاقات كنم. من فردا اول وقت به حضورشان رفتم؛ فرمودند: دو نفر از شخصيّتهاى مصر از طرف انجمن روابط فرهنگى ايران و مصر بناست نزد ما بيايند؛ شما هم در آن جلسه حضور داشته باشيد و از طرفى بايد چيزى به آنها هديه كنيم؛ شما چه چيز را مصلحت مىدانيد؟!
من گفتم: دوره تفسيرالميزان؛ هم علمى است و هم كتاب شريف و معتبر و مناسبت با اين ملاقات را دارد. ايشان فرمودند: به نظر من هم همين رسيده بود؛ و لذا يكدوره از الميزان تهيّه كردند كه در وقت ملاقات به آنها هديه كنند؛ و از طرفى به نزد حضرت علّامه طباطبائى پيام دادند كه ايشان هم در آن مجلس حضور بهم رسانند وليكن به جهت ابراز كسالت، علّامه از حضور در مجلس خوددارى كردند.
و درباره ادبيّت عربى تفسيرالميزان، جناب آقاى ميلانىزاده فرمودند: از نقطه نظر قياس ادبيّت الميزان و الغدير در زمان حيات هر دو مؤلّف بزرگوار آنها؛ از مرحوم حاج شيخ محمد حسين كاشفالغطاء كه استاد ادبيّت و عربيّت و فريد عصر در زمان خود بود، چون از الغدير سؤال شد، در جواب فرمود: معلوم است كه آنرا ايرانى نوشته است؛ وچون از داماد مرحوم آقا سيّد شرف الدين عاملى: آقاى شيخ عبدلله سُبَيْتى سؤال شد؛ در جواب گفت: معلوم است كه آن را غير عرب نوشته است. وليكن از الميزان چنين نقلهائى نشده است؛ علاوه بر آن كه از آقا سيّد محمد حسين فضل الله كه در غازيه لبنان ساكن و از مشاهير ادبيّت عرب هستند، نقل شده است كه: تفسير الميزان از نقطه نظر ادبيّت از جزو كتابهاى معتبر ادبى در نزد جوانان و دانشگاهيان لبنان است.
و آقاى ميلانىزاده فرمودند: با آنكه مرحوم امينى نسخه خود را در نجف اشرف در نزد مرحوم آقا شيخ محمّد علىّ اردوبادى مىبرده و مىخوانده است، و آن مرحوم كه در ادبيّت عرب ممتاز بوده است، تصحيح مىنموده است؛ و عروة الوثقى مرحوم يزدى را كه دو نفر عرب: آقا شيخ احمد كاشف الغطاء و آقا سيّد احمد خوانسارى تصحيح كردهاند؛ و كفايه مرحوم آخوند خراسانى را نيز تصحيح كردهاند بدينگونه كه مرحوم سيّد محمد كاظم يزدى كه از كوفه به نجف مىآمده است، در عَرَبانه نوشتهاى از عُروه را براى شيخ احمد كاشف الغطاء و حاج سيّد احمد خوانسارى مىخوانده است و اين دو نفر آن را تصحيح مىنمودهاند. و أما مرحوم آخوند خراسانى كفاية الاصول را بدين ترتيب نوشته است كه: مرحوم شيخ محمّد صالح علّامه سمنانى كه دوره اوّل درس مرحوم آخوند مىرفته است؛ مطالب را براى خود مىنوشته است، سپس آن را مرحوم آخوند از وى مىگرفته است؛ و بالنّتيجه «كفاية الأصول» تنظيم و تحرير يافته است. وليكن تفسيرالميزان حتّى تصحيح مطبعهاى آنهم توسّط خود علّامه انجام مىگرفت رحمة الله عليه؛ و در آن وقتى كه علّامه مشغول نوشتن آن بود، و فقط گاهگاهى چاهى كم رنگ مىخورد؛ و يا يك نصفه سيگار مىكشيد؛ و سيگار ايشان اشنو بود و يك پاكت آن، هفت قران (ريال) ارزش داشت؛ چه بسا ايشان پول سيگار را نداشت.
روزى ما در معيّت پدرم و عموهايم يك درشكه از تبريز براى دهى كه علّامه در آن سكونت داشت (شاد آباد ويا غير آن) گرفته و سوار شده ومىرفتيم و قبلًا عموهايم با پدرم سخن از قبله به ميان آورده بودند و هنوز قبلهنماى رزمآرا به ميان نيامده بود. در بين راه كه درشكه مىرفت، عموهايم به پدرم گفتند: اين شخص مگر چه شخصيّتى است كه شما با درشكه از تبريز به سوى او به آن دِه مىرويد؟! پدرم گفت: همان كسى است كه در حلّ اين مسائل (قبله كه قبلًا مورد سخن بوده است) استاد و فريد است.
ودر غالب از موارد و اوقات مرحوم پدرم مىگفت: علّامه طباطبائى علومى را دارد كه ما نداريم؛ و منظور پدرم از آنعلوم، علوم باطنى و غيبى بوده است.
يك روز من با حضرت علّامه طباطبائى و دو نفر دامادشان آقاى مناقبى وآقاى قدّوسى با ماشين سوارى از سبزوار به مشهد مىآمديم وبنا شد مشاعره كنيم. ما سه نفر در يكطرف و علّامه به تنهائى در طرف ديگر بود، ما سه نفر كه مجموعاً نتوانستيم از ايشان برنده شويم، بلكه علّامه بود كه ما را محكوم مىكرد؛ نه با يك بيت شعر بلكه با چند بيت كه مرتّباً به عنوان شاهد مىآورد وحقّاً ما از احاطه ايشان به شعر و ادبيّت در شگفت افتاديم.
آقا سيد محمدعلى ميلانى مىگفتند: علّامه درتشخيص خطّهاى قديمى و اساتيد فنّ خطّ، استاد بودند و خطّهاى معروفين را به طرز بىنظيرى مىشناختند، بطورى كه در بعضى از اوقات اساتيد خطشناسى براى شناختن بعضى از خطوط به ايشان مراجعه مىكردند وايشان بدون درنگ مىگفتند: اين خطّ مثلًا از فلان است.
يكى از اساتيد اهل فنّ خطّ براى ما مىگفت: روزى ما مقدار زيادى از خطوط را كه نمىشناختيم، به محضر ايشان برديم وايشان يكيك را مىگفتند كه از كيست؛ وسريعاً كنار مىگذاردند. مثلًا مىگفتند: اين از مرحوم درويش است، اين خطّ ميرعماد است، اين خطّ ميرزا غلامرضا كلهر است، اين خطّ احمد نيريزى است؛ وهمچنين تا آخر مجموعه را يكايك سريعاً گفتند واوراق را روى هم مىگذاردند.
پس از انجام اين مهمّ ما پرسيديم: بسيار خوب! شما اينطور مبيّن و روشن ساختيد. ولى حالا بفرمائيد: به چه دليل اينطور مىگوئيد؟ وبراى ما چه حجّتى باشد؟!
ايشان يكايك از اوراق را برداشتند وشيوه يكايك از اساتيد خطّ را بيان مىكردند وسپس مىفرمودند: اين قطعه داراى اين شيوه واين خصوصيّات است كه اين نيز براى ما بسيار مُعجِب بود.
آقا سيّد محمّدعلى ميلانى از قول آقا شيخ محمّد تقى قمى عضو دارالتقريب نقل كردند كه او گفت: من به يكى از علماءِ درجه اوّل جامع الأزهر كه ميل داشت به اقوال وفتاواى شيعه وجهات اختلاف آن با اقوال اهل سنّت مطلع شود، دو كتاب علّامه: تذكره؛ وشيخ طوسى: خِلاف را دادم؛ و او پس از مطالعه، چنان شيفته اين دو كتاب شد واز سيطره اين دو عالم بزرگوار بر اقوال عامّه در هر مسئله به شگفت در آمده بود كه مىگفت: من اقوال علماء عامّه: چون مالك و شافعى و ابوحنيفه واحمد حنبل وغيرهم را از روى اين دو كتاب بهتر مىتوانم پيدا كنم تا از روى كتابهاى خودمان؛ و لذا از روزى كه اين دو كتاب را مطالعه كردم هروقت بخواهم بر مسئلهاى بنابه قول يكى از علماء خودمان واقف شوم بدين دو كتاب مراجعه مىكنم و از مراجعه به كتب خودمان منصرف مىشوم.
حالات استاد در چندين سال آخر عمر بسيار عجيب بوده است، پيوسته متفكّر و درهم رفته و جمع شده بنظر مىرسيدند؛ و مراقبه ايشان شديد بود و كمتر تنازل مىنمودند. و تقريباً در سال آخر عمر غالباً حالت خواب و خَلسه غلبه داشت، و چون از خواب بر مىخاستند فوراً وضو مىگرفتند و رو بقبله چشم بهم گذارده مىنشستند.
در روز سوّم ماه شعبان (ميلاد حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام) يكهزار و چهار صد و يك هجريّه قمريّه در اتّفاق مخدّره مكرّمه زوجه خود و يكى از طلّاب محترم كه اهل فلسفه و سلوك بود و براى رعايت حال ايشان بهمراه آمده بود، به مشهد مقدّس حضرت ثامن الحُجج عليه الصّلوة و السّلام مشرّف شدند، و بيست و دو روز اقامت نمودند.
و بجهت مناسب بودن آب و هوا، تابستان را در دَماوند طهران اقامت جستند. و در همين مدّت يكبار ايشان را بطهران آورده و در بيمارستان بسترى نمودند؛ ولى ديگر شدّت كسالت طورى بود كه درمان بيمارستانى نيز نتيجهاى نداد.
تا بالاخره به بلده طيّبه قم كه محلّ سكونت ايشان بود برگشتند و در منزلشان بسترى شدند؛ و غير از خواصّ از شاگردان كسى را بملاقات نمىپذيرفتند.
جناب محترم شيخ الفضلاء العظام حجّة الإسلام آقاى حاج شيخ أبو القاسم مرندى دامَت بركاتُه، فرزند برومند حضرت آية الله مرحوم حاج شيخ هدايت الله مرندى رضوان الله در احوال مرحوم استادنا العلّامة الطّباطبائى قدَّس اللهُ تربتَه اضافه كردند كه: در روز عيد غدير آخر ايشان كه يك ماه به رحلتشان مانده بود، براى ديدار و زيارتشان به بيمارستان آية الله العظمى گلپايگانى در قم رفتم. ايشان در آنجا بسترى بودند، و از قرائن معلوم شد كه در آن روز كسى براى ديدار ايشان نيامده است، زيرا طلّاب و فضلاء همه سرگرم مراسم عيد و تشريفات آن روز بودند. من تنها در اطاق ايشان در كنارى ايستاده بودم، تا صبيّه ايشان كه زوجه مرحوم حجّة الإسلام قدّوسى بود، آمد و پهلوى تخت ايشان ايستاد و به ايشان كه مدّتها چشمهايشان بسته بود سلام كرد و گفت: آقاجان حالتان چطور است؟! ايشان فقط در پاسخ گفتند: خوبم! او هم قدرى ايستاد و رفت براى منزل خود، و براى نگهدارى اطفال خود. من مدّتى در گوشه اطاق ايستاده بودم كه ناگهان ايشان كه چند روز بود چشمانشان بسته بود و باز نكرده بودند و كاملًا بصورت چشمان مريض بود، باز كرده و در حاليكه بسيار درخشان و به صورت چشمان بشّاش و عادى بود، نظرى به من كردند. من هم موقع را مغتنم شمرده و به صورت مزاح عرض كردم: آقا! از اشعار حافظ چيزى را در نظر داريد؟!
ايشان فرمودند: «صلاح كار كجا و من خراب كجا» بقيّهاش را بخوان! من گفتم: «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا»! و خود ايشان فرمودند: تا به كجا! و ايشان چشم خود را به صورت اوّل بستند و ديگر هيچ سخنى به ميان نيامد.
و در ملاقات دیگری می گفتند: روزى بعيادت رفتم؛ در حاليكه حالشان سنگين بود، ديدم تمام چراغهاى اطاق ها را روشن نموده، و لباس خود را بر تن كرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرورى زائد الوصف در اطاق ها گردش مىكنند؛ و گويا انتظار آمدن كسى را داشتند.
از يكى از فضلاء قم كه از اساتيد بنده زاده هستند نقل شد كه ميگفت: من در روزهاى آخر عمر علّامه عصرها بمنزل ايشان ميرفتم، تا اوّلًا اگر چيزى در منزل نياز داشته باشند تهيّه كنم، و ثانياً قدرى ايشان را در صحن منزل راه ببرم.
روزى بمنزل ايشان رفتم و پس از سلام عرض كردم: آقا به چيزى احتياج داريد؟ ايشان چند مرتبه فرمودند: احتياج دارم! احتياج دارم! احتياج دارم!
من متوجّه شدم كه گويا منظور علّامه مطلب ديگرى است؛ و ايشان در افق ديگرى سير مىكنند. سپس بدرون اطاقى راهنمائى شدم، علّامه هم وارد همان اطاق شدند و در حالتيكه دائماً چشمشان بسته بود و باز نمىكردند به اذكارى مشغول بودند كه من نتوانستم بفهمم به چه ذكرى اشتغال دارند؛ تا اينكه موقع نماز مغرب رسيد؛ من ديدم علّامه در همان حاليكه چشمانشان بسته بود، بدون اينكه به آسمان نظر كنند مشغول اذان گفتن شدند، و سپس شروع كردند بخواندن نماز مغرب.
من از كنار اطاق دستمال كاغذى برداشته و در مقابل ايشان روى دست قرار دادم تا بر آن سجده كنند. ايشان بر روى آن سجده نكردند. با خود گفتم شايد از اينجهت كه دستمال كاغذى در دست من است و به جائى اتّكاء و اعتماد ندارد سجده نمىكنند. به اندرون رفتم و چيز مرتفعى براى سجده آوردم و مُهرى بر روى آن قرار دادم. ايشان بر آن سجده كردند؛ تا اينكه نمازشان خاتمه يافت.
حال ايشان روز به روز سختتر مىشد؛ تا ايشان را در قم به بيمارستان انتقال دادند. و در وقت خروج از منزل به زوجه مكرّمه خود مىگويند: من ديگر بر نمىگردم!
قريب يك هفته در بيمارستان بسترى مىشوند، و در دو روز آخر كاملًا بيهوش بودند تا در صبح يكشنبه هجدهم شهر محرّم الحرام يكهزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه، سه ساعت به ظهر مانده به سراى ابدى انتقال، و لباس كهنه تن را خَلع و بخلعت حيات جاودانى مخلّع مىگردند.
سیدنا الاستاد علامه طهرانی نسبت به تبدیل تاریخ قمری به شمسی به عنوان یک تحریف تاریخی تذکری جدی می دهند و چون این مساله هم نسبت به علامه طباطبایی اتفاق افتاده بود، می فرمایند:
روزنامه آستان قدس مشهد، سال دوّم، شماره 549، در روز چهارشنبه 15 ربيع الثّانى 141 0 هجريّه قمريّه كه روز 24 آبان 1368 شمسى است، (شعری را) از علّامه طبع نموده است، و مَعَ الاسَف اين روز را به حساب شمسى، سالروز رحلت علّامه طباطبائى پنداشته است، و سالروز رحلت را بر خلاف جميع موازين شرعى، به سال شمسى به حساب آورده است؛ روز رحلت علّامه، هجدهم محرّم است نه پانزدهم ربيع الثّانى؛ فَتأمَّلْ و افْهَم! امّا ضلالت، انسان را بدينجاها مىكشاند
خشت اوّل چون نهد معمار كج تا ثريّا مىرود ديوار كج
براى اطّلاع و شركت بزرگان و اخيار از سائر شهرستان ها، مراسم تدفين به روز بعد موكول شد. و جنازه ايشان را در روز نوزدهم محرّم دو ساعت بظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام تا صحن مطهّر حضرت معصومه سلامُ اللهِ عليها با حضور اقشار مختلف از مردم و تشييع هزاران نفر از طلّاب كه در غم و حزن عميق فرورفته بودند آوردند، و حضرت آية الله العظمى حاج سيّد محمّد رضا گلپايگانى دامَت بركاتُه بر ايشان نماز گزاردند، و در بالا سر قبر مطهّر حضرت معصومه در قرب قبر مرحوم آية الله حائرى يزدى دفن كردند. و بر حسب اراده حضرت ايزد متعال، قبر ايشان مجاور قبر مرحوم والد حقير آية الله حاج سيّد محمّد صادق طهرانى قرار گرفت بطوريكه بين اين دو قبر فاصلهاى نيست و قبر مرحوم والد، مقدّم و در طرف قبله ايشان قرار دارد. رحمةُ اللهِ عَليهما رحمةً واسعةً.
داديم به يك جلوه رويت دل و دين را تسليم تو كرديم همان را و همين را
ما سير نخواهيم شد از وصل تو آرى لب تشنه قناعت نكند ماءِ مَعين را
ميديد اگر لعل ترا چشم سليمان ميداد در اوّل نظر از دست نگين را
در دائره تاجوران راه ندارد هر سر كه نسائيده بپاى تو جبين را
تصوير سنگ مزار علّامه طباطبائى قدّس الله نفسه نوشته سنگ مزار حضرت استاذنا الاكرم آية الله علّامه طباطبائى قدّس اللهُ نفسَه كه پس از هفت سال از ارتحالشان نصب شده است بدين عبارت است؛ و بدين شكل است:
إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إليه راجِعُونَ رَوْضَةٌ من رياضِ الجنَّة ادْخلوها بسَلَامٍ آمِنِينَ
ارتحل إلى مَثوى الكرامة و السّرور فخر الإسلام و المسلمين
الرّاقى إلى ذُرى الحقايق القرآنيّة مؤسّس نشر اصول المعارف الإلهيّة
فى الحوزة العلميّة الإماميّة بقم
صاحب التفسير العظيم الميزان المرتقى إلى جنَّة الذّات
العلّامة الحاجّ السّيّد محمّد حُسَين الطّباطبائىّ قدّس سرّه
و قد لَبّى نداء يا أَيّتها النَّفس المُطمئِنّة إرجعى إلى ربِّكِ راضيةً مرضيّةً
صبيحة الثّامن عشر من محرّم 1402 ه حشر مع الذّين أنعم الله عليهم
و بر بالاى سر استاد علّامه شمائل مبارك ايشان نَصب و در زير آن اين جمله كه از استاد است نوشته شده است «
: تشيّع حقيقت پيروى از سُنَّت رسول خدا كه در ولايت متجلّى است مىباشد.»
علّامه سيّد محمّد حسين طباطبائى قدّس سرّه
(إهدائى كانون فرهنگى علّامة طباطبائى- تهران: وصفنارد قديم)
ولى به نظر حقير اين نوشته، معرّف شخصيّت و واقعيّت حضرتش نيست؛ و سزاوار بود بدين عبارت و بدين شكل تحرير گردد:
إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَيهِ رجِعُونَ رَوْضةٌ مِن رياضِ الجَنَّة ادْخُلوها بِسَلامٍ ءَامِنينَ
قَد خَلَع بَدنَه العُنْصرىَّ مُحْيى الإسلامِ وَ مُشيِّدُ الدّينِ الرّاقى إلى
ذُرَى الحَقآئقِ القُرءَانيّةِ مُؤسّسُ نَشرِ اصولِ المَعارفِ الإلَهيّةِ بِقُمٍ
فى الحَوزةِ المقدَّسةِ العِلميّةِ
صاحبُ الميزانِ فى تَفسيرِ القُرءَانِ
العلّامةُ ءَايةُ اللَهِ الْحآجُّ السّيّدُ محمّدٌ الحسينُ الطَّباطَبائىُّ التَّبريزىُ
المرتَقى إلى أعْلَى ذِرْوةِ الكمالِ الإنسانىِّ بِتَتميمِ أسْفارِه الاربَعةِ العِرفانيَّةِ
بعدَ فَنآئِه فى ذاتِ اللَهِ تعالَى و قَد لَبَّى نِدآءَ المُثيب و اتَّصلَ الحَبيبُ بِالحَبيب
فى صَبيحةِ يَومِ الثّامنَ عَشرَ مِن المُحرَّمِ الحرامِ سَنةَ 1402 الهجريَّةِ القَمريَّة
وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَ مُلْكًا كَبيِرًا
إِنَّ هَذَا كَانَ لَكُمْ جَزَآءً وَ كَانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُورًا أعَلِمتَ مَن حَملوا عَلى الاعْوادِأ رَأَيْتَ كيفَ خَبا ضيآءُ النّادى
جبَلٌ هَوَى لَو خرَّ فى البَحرِ اغْتدَى مِن وَقْعِه مُتَتابِعَ الازْبادِ
ما كُنتُ أعلَمُ قبلَ حَطِّكَ فى الثَّرَى أنّ الثَّرَى تَعْلو عَلى الاطْوادِ
اين، ابياتى است كه سيّد رضىّ شارح «نهج البلاغة»، ضمن قصيدهاى كه قريب 80 بيت است، در مرثيه إبراهيم بن ثابت قُرّه سروده است ( «روضات الجنّات» احوال ثابت بن قرّة)
تحقیق و تنظیم از حجه الاسلام و المسلمین محمد شاهرخ