حكایت مرحوم بحرالعلوم
عالم بزرگوار و متقى جناب زین العابدین بن محمد سلماسى كه از شاگردان و خواص مرحوم علامه طباطبایى سید مهدى بحرالعلوم بود، نقل مىكند: در نجف اشرف در مجلس مرحوم بحرالعلوم بودم، ناگاه مرحوم محقق قمى صاحب قوانین وارد منزل سید گردید، و آن در سالى بود كه بقصد زیارت مكه و قبور ائمه علیهم السلام به عراق آمده بود، حاضران كه در مجلس بودند پراكنده شدند و بیشتر از صد نفر مىشدند، فقط سه نفر ماندند كه همه اهل تقوا و مجتهد بودند.
در آن موقع مرحوم محقق به جناب سید بحرالعلوم گفت: شما هم به ولادت روحانى و هم به ولادت جسمانى از اهل بیت علیهم السلام رسیده و این دو مقام را حیازت كردهاید هم به قرب ظاهرى و هم به قرب باطنى دست یافتهاید، طعامى از این سفره وسیع و میوهاى از میوههاى این بوستان را به ما عطا فرمایید تا سینههایمان پر وسعت و دلهایمان آرامش پیدا كند.
سید بزرگوار بلافاصله فرمود: من چند شب قبل در مسجد اعظم كوفه براى نافله شب رفته بودم ،قصد داشتم اول صبح به نجف برگردم تا درس تعطیل نشود، كار ایشان در سالهاى مكرر همان طور بود.
چون از مسجد كوفه بیرون آمدم، به دلم افتاد كه به مسجد سهله بروم ولى دیدم در این صورت شاید به درس نرسم، اما شوق من بتدریج زیاد مىشد، در این بین كه مردد و دو دل بودم، بادى غبار آلود و زید و مرا به طرف مسجد سهله برد، و آن توفیقى بود كه بالاخره مرا به مسجد سهله انداخت.
مسجد خالى بود، فقط یك شخص جلیل مشغول عبادت بود، در مناجات خویش كلماتى به كار مىبرد كه دلهاى سخت را تكان مىداد، اشك چشمها را روان مىساخت، قلب من پرید، حالم متغیر گردید، زانوهایم خشك شد و اشك چشمم از شنیدن آن كلمات كه هرگز نشنیده بودم جارى شد، و در دعاهاى منقوله آنها را ندیده بودم، شخص مناجات كننده، آن كلمات را از خودش انشاء مىفرمود.
در محل خودم ایستادم و از شنیدن مناجات او لذت مىبردم، تا از مناجات فارغ شد، آنگاه رو به من كرد و با زبان فارسى فرمود: مهدى بیا من چند قدم به طرف او رفته و ایستادم، فرمود: بیا، باز چند قدم رفته و ایستادم، فرمود: جلو بیا، ادب در امتثال است. پیش رفتم بحدى كه دستم به او و دست شریف او نیز به من مىرسید، او كلامى فرمود.
در اینجا یكدفعه، سید سخن خویش را عوض كرد و به سؤالات دیگر محقق جواب داد كه از وى پرسیده بود: چرا تألیفات شما كم است؟ چند جواب در آن باره بیان كرد، محقق فرمود: سخن پیش را ادامه دهد، سید با دستش اشاره كرد كه آن سرى است كه نمىشود گفت.
بحار الانوار: ج 53 ص 235 حكایت نهم جنة الماوى.