یا بقیه الله...
دل بیقرار نیست “ادا در می آوریم”
چشم انتظار نیست “ادا در می آوریم”
بر لب دعای ندبه…
و دل غرق شهوت است
این انتظار نیست “ادا در می آوریم”
آقا محب واقعی ات در میان ما
یک از هزار نیست “ادا در می آوریم”
دل بیقرار نیست “ادا در می آوریم”
چشم انتظار نیست “ادا در می آوریم”
بر لب دعای ندبه…
و دل غرق شهوت است
این انتظار نیست “ادا در می آوریم”
آقا محب واقعی ات در میان ما
یک از هزار نیست “ادا در می آوریم”
مولای من مهدی جان!
سوالی ساده دارم زحضورت
من آیا زنده ام وقت ظهورت؟
اگرتو آمدی من رفته بودم
اسیر ماه و سال و هفته بودم
دعایم کن دوباره جان بگیرم
بیایم در حضور تو بمیرم
کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر میآید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته
امشب تقویمها در سکوت خود فقدان تو را به سوگ نشسته اند. معصومه علیهاالسلام در پایان انتظار خود، اشک بر گونه ها دوانیده است. کبوتران حرم دخترت، شور و شوق پرواز را از دست داده اند و ماتم آن گنبد طلایی، آسمان را سیاه میکند.
ناله حزین مرغان عاشق است که به گوش می رسد: امشب پس از چندین سال روز، چندین سال شب، هفتمین ستاره به آسمان هفتم میرسد؛ ولی غافل از آنکه این مردم، غفلت، سایه گستر چشمهایشان شده است.
فرا رسیدن ٢٥ رجب سالروز شهادت هفتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام موسی کاظم علیه السلام را به محضر امام عصر حضرت حجة بن الحسن عسکری علیه آلاف التحیة و السلام و عموم شیعیان جهان تسلیت عرض مینماییم.
هنوزم انتظار و انتظار است
هنوزم دل به سینه بیقرار است
هنوزم در خواب می بینم به شبها
همان مردی که بر اسبی سوار است
همان مردی که آید جمعه روزی و این پایان خوب انتظار است…
xt-align: center;">
mso-bidi-language: FA;" lang="FA">حضرت خون خدا مولای من آقا سلام
در عزایت اشک چشمانم نمی گردد تمام
آه !ای خورشید روی سوار نی بی نظیر
روز و شب من از خودم می پرسم این پرسش مدام
روز عاشورا اگر بودم در آن دشت بلا
یار حق بودم و یا باطل نمی دانم کدام
شد ولی ذکر دلم یا لیتنی کنت و معک
چون که بیش از جان شما را دوست می دارم امام
می شود هرساله تکرار این مه خونبار عشق
تا بگوید از زبان تو به دنیا این کلام
کربلا تنها قیام سال 61 نبود
تا قیامت هست بیعت با ستمکاران حرام
یاری دین خدا در هر زمانی واجب است
راه خونین شهادت همچنان دارد دوام
عقل گفت در ترجمان کل ارض نینوا
وسعت داغ حسین اصلا نمی گردد تمام
شاعر فاطمه مرادی طلبه پایه چهارم مدرسه علمیه الزهرا(سلام الله علیها) اراک
سرت را بالا بگیر…
به چه می اندیشی؟
از چه دلگیری؟ …
شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟
خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید
آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.
حالا خودمانیم حاجی،
بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟
رفتی که آزادی داشته باشیم؟
رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر
و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟
رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند
و جشن های آنچنانی؟
رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند
دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟
حاجی جان ؛
جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !
جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره
و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!
کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است
گریه … فراق … گریه … فراق … این چه رسمی است؟!
دیگر بس است این همه گریان شدن بس است
تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟!
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است
خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است
سرگرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است…
جادههای بیابانی، حرمتِ پاهای زخمی را نگاه نداشتهاند. تازیانهها پیکرِ سهساله را خوب میشناسند و خورشیدی که آتش میگرید و عطش را در حنجرهها سنگینتر میکند.
و اینک، شبِ شام، سنگین بر شهر لمیده است؛ چنان که سقفِ ویرانه را توانِ تحمّل نیست. لهیبِ ماتمی که از خرابه میترواند، قصرِ ابلیسِ را به آتش کشیده است. بادها زوزه میکشند و ابرها، سیاه اشک میریزند. امّا میان این همه غوغا، ضجّهای کودکانه، ستونهای متزلزل شام را به لرزه نشانده است. کسی پیشتر اگر رفت، خواهد شنید و خواهد دید، دخترکی سیاهپوش که هر لحظه، نامِ پدر بردنش، عطوفت را در دلِ حتّی سنگها، به آتشفشانی بدل میکند…………..
هان ای دختر خورشید! تو خرابهنشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کردهاند. پای بگذار! بالِ تمامِ ملائک برای گام گذاشتنت در خویش نمیگنجند. منقّشترین و گسترده ترینِ ایشان را برگزین تا محملِ تو در عروجِ بزرگ و منوّرت باشند. و تو چون رودی زلال و موّاج که عمود ایستاده باشد قد میکشی و سر به آن سوی ابرها میبَری و به ناگاه از زمین بریده میشوی و در بیکرانگیِ لاجورد، در عمیقِ کهکشانی دور، از زمینیان پنهان خواهی شد…
کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم
گوشه ای تنها نشینم تا تماشایت کنم
مینویسم روی هر گل نام زیبای تو را
تا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم . . .
خسته از همسفر و شهر و دیار / خسته از این شب غمدیده و تار
خسته از قحطی باران و نگاه / بر کویر دل خشکیده ببار
خسته ام از گذر ثانیه ها / خسته از جاده ی بی اسب و سوار
خسته از دوختن چشم به راه / مژه هامان شده پر گرد و غبار
خسته از سوزش سرمای شدید / خسته از غیبت باران و بهار
مغرب شب زده را مشرق کن / بزن آن پرده ی غیبت به کنار
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه…